سمیرم
روزی به شـــهر ما بیـا و شـــــکوه دنا ببیــن اینجا سمیـرم است در اینجا صفــا ببین
نورِ صداقـت و شــــور و نشاطِ عشــق در چــهـره ی منـور ِ پـــــیران مـا ببین
در شیوه ی نوازش مهمان در این دیـار یـاران ایـن دیـار هـمه ، بـی ریـا بـبین
روح زنان شــــیر دلش را به زنــدگی یک جا پر از نجابـت و مهـر ووفـا ببین
غوغای آفتاب ، در این شهر پر غرور بر خشت خشت خانه ی آنهـا طلا ببین
بر هر وجب زخاک سر افراز این دیار مارا به قــدر قیمـت جانـــها ، بهـا ببین
رَد و نشان نادره مــــــردان این زمیــن بر صخره های سنگی کـوه سیـاه ببین
چون قاسمی به درگـــه حق التجا برد آهسته بــر سلامت جانــهـا، دعـا ببین
( امراله قاسمی )
آبشار سمیرم
از فراز کــوه زیبا سـر نگــون است آبشـاری آب پـاک و صـاف لیکن، آبشـاری بیقـراری
برسپـاه صخره هــای سـخـت می تازد مـداوم همـچو سربـاز دلــیر جنــگی توسن سـواری
سردیش چون تیغ بــرنده زپاکـی مثل اشـک مـی رود با آن غـم دل، مـی دهد با این قراری
می دهدبرخاک خفته زندگانی شـوروجنبـش می کشد در هر زمین از سبزه و سوسن نواری
گاه تند و گه شتابان می رود افتـان و خیــزان همـچو بندیّ گـریزان از دل محـکم حصاری
در قــدومش دست بـر سینه همـه گلهای زیبـا سر فـرو آرد بــه پیش پـــای او هر شاخساری
اوست مهــمان عزیز باغ و هر بسـتان و دشـتی با شعف می خواند او را نزد خود هر مرغزاری
صوت زیبای قــدمهایش مــیان کــوهســاران آورَد صـد پــرده در منقار هـر قُمری و ساری
در میان آب صــافش خزه های سبـز رقصــان گــوئیا در آبگینه ســبز مـخمل چــون نـواری
در مسیرش صد هـــزاران نکته ی زیبا نهفتــه هر چه گویم گفته نـاید نکته ای از صدهزاری
قاسمی آب بهشتی را که می گویی کجـاست در سمـــیرم سـرزمیـــنی در مـیان کوهساری
( امراله قاسمی )